پس از تاخیر کوتاهی باز هم تالار علامه امینی هشتمین نشست اندیشه های جاوید را در روز یکشنبه 29 دی ماه برگزار کرد ساعت 19:30 این نشست با حضور صاحبان اندیشه آغاز شد. در ابتدای جلسه طبق معمول این نشست ها معرفی کوتاهی از میهمان جلسه آقای دکتر شجاعی زند توسط اسلایدهای نمایشی صورت گرفت. سپس حجت الاسلام انصاری معاونت آموزش و پژوهش ضمن مقدمه ای کوتاه درباره ی بحث دین و توسعه و با اشاره به پیچیدگی تعریف این دو مقوله تا اندازه ای حاضران را در حال و هوای بحث قرار دادند.
آقای دکتر شجاعی زند گفت:
• از اوان تأسيس ج.ا.ا. دربارة «دين و توسعه» بحثهاي فراواني شده است: نه لزومي به تكرار است و نه مجالي دراين فرصت كوتاه براي مرور آنها. بنده تنها قصد طرح و تعقيب يكي از آنها را دارم.
• به اعتباري ميتوان بحثهاي «دين و توسعه» را در سه شاخه از هم تفكيك كرد:
o نگرش دين به توسعه: يعني دين چه نگاهي به توسعه دارد
o تأثير توسعه بر دين: پيامدها و اثرات توسعه بر دين و دينداري
o نقش دين در توسعه:
بحث ما ناظر به وجه سوم است؛ اما براي مشخص شدنِ آن، ناگزير اشاراتي گذرا به دو بحث ديگر هم خواهيم داشت.
1. در يك تعريف بسيار موجز و خنثي از توسعه ميتوان براي آن دو مشخصه قائل شد:
• اهتمام به «دنيا»
• تلاش براي «تغيير» به منظور بهبود زندگي
o در ذيل بحث «نگرش دين به توسعه»، عمدتاً چنين گمان ميشد كه دين به دليل «تنشهايش با دنيا» و «نگرانيهايش از تغيير»، ضد توسعه است. (مؤيدات آن را هم در آموزههاي اديان و هم در تجربة تاريخي اديان ميتوان يافت)
o اين بحث از مجادلات قبل از انقلاب و دهة اول است. بحثهاي «دين و دنيا» و «دين و تحول».
o امروزه كمتر كسي آن را جدي ميگيرد؛ دربارة اسلام كه اصلاً موضوعيت ندارد و دربارة مسيحيت هم چندان دنبال نميشود (كار وبر).
o به علاوه اديان هم بيگانگي و نگرانياشان را ترميم كردهاند.
2. ذيل شاخة دوم، در بحث «اثر توسعه بر دين» با اين مسائل مواجه بودهايم:
• بررسي اثر تغييرات حاد بر دين
• افزايش اهتمامات دنيوي و رفاه و دنياداري بر دينداران
• اثر ساختهاي تمايزيافته بر موقعيت دين
• اثر مناسبات پيچيده و گزلشافتي بر دينداري
• اثر رقابت و تسابق بر اخوت ديني و از اين قبيل
كه در بحثهاي «سنت و مدرن» و «دين و مدرنيته» و مشخصاً در بحث «عرفيشدن» مطرح و دنبال شده است (عمدتاً در دهة دوم)
3. بحث ما در شاخة سوم است كه عمدتاً در سالهاي اخير مطرح شده است؛ «نقش دين در توسعه»:
• اساساً آيا ميتوان و لازم است كه نقشي براي دين در توسعه قائل شد؟
• اگر آري، اين نقش چيست؟
• در كدام يك از مراحل يا اجزاي توسعه و به چه نحو ايفا ميگردد؟
• در تعريف مفهوم توسعه و تعيين ابعاد آن؟
• در انگيزهبخشي براي مطالبة توسعه؟
• در هدفگذاري و تعيين اولويتها؟
• در طراحي مسير؟
• در انتخاب ابزار و تنظيم سازوكارهاي مناسب؟
• در تدوين اصول و شرايط حاكم بر برنامهها؟
«فرض نقش براي دين در توسعه» با سه ترديد جدي مواجه است:
ترديد سكولاريستي/ ترديد روشنفكرانه و ترديد عملگرايانه
قصد ما در اين بحث:
• رفع اين سه ترديد است در گام نخست، يعني «احراز نقشي براي دين در توسعه»
• يافتن پاسخ براي سؤالات بعدي در گام دوم، يعني «تشخيص جايگاه دين در توسعه»
• اين بحث گام سومي هم دارد كه دنبال كردنِ آن را بايد به مجال ديگري سپرد؛ يعني پس از «احراز نقشي براي دين در توسعه» و پس از «تشخيص جايگاه دين در توسعه»، بايد سراغ «تعيين شاخصها و مشخصههاي توسعة متأثر از دين» رفت.
1. ترديد سكولار: آن را كساني مطرح مي كنند كه:
• نگاه منفي و نامؤثر به دين دارند (تلقي تعميميافته و كلاسيك از دين)
• توسعه را يك مبادرة علمي، فني و مديريتيِ صِرف قلمداد ميكنند كه نه تنها به دين، بلكه به هيچ عنصر مرامي و ايدئولوژيك ديگري هم نياز ندارد.
2. ترديد روشنفكرانه: ترديد روشنفكرانِ ديني عمدتاً برخاسته از تشكيكي است در:
• «قلمرو دين»: (بحث¬هاي دينِ حداقلي در مقابل دينِ حداكثري)
• «نحوة عملِ» آن: («خودسازي» بهجايِ «جامعه¬سازي» (ملكيان) يا «حكومت دينداران» بهجايِ «حكومت ديني» (سروش) بنابر اين تلقي، هرگونه افزودن بر «مسؤليتهاي دنيوي و جمعيِ دين» و «القاي جهتمندي» به آن (تعابيري چون رسن، نردبان و چراغ) قراردادنِ دين در معرض انواع آسيبها و ابتلائات است و منجر به دور افتادن از اغراض اصيلترِ آن ميگردد.)
• صحه بر ماهيت صرفاً علمي، فني و مديريتيِ توسعه
• عام و عالَميدانستنِ شاخصهاي آن
• امكان اخذ و اقتباس از ديگران با هر مرام و آييني
3. ترديد عملگرايانه: ترديدِ اخير برآمده از ناتواني يا كوتاهيِ دولتمردانِ يك نظام مرامي است كه:
• به تبع دشواريهايِ درانداختنِ طرحي نو
• دچارشدن به اقتضائات عمل
• دست برداشتن از تعقيب اهداف آرماني مطرح در اوان تأسيس
• اكتفاء كردن به الگوهاي تجربهشده، كمْمؤونه و در دسترس
اثرِ عوامل ديگري چون:
• تغيير فضا و شرايط جهاني
• و به تبع آن، دگرديسيهاي نظري- ايدئولوژيك برخي از دولتمردان
• در ابتدا اذعان به ضعف و قصور خويش در تعقيب آرمانها به سبب صعوبات كار و سرزنش و خود
• بهتدريج، تئوريزه كردنِ امر واقع و علمي، فني و مديريتي قلمداد كردنِ توسعه
• راه دادن به تأثيراتِ دين در توسعه از نظر ايشان، حداكثر تا «بوميسازي» و دستكاريهاي جزيي و انجام برخي حذف و تركيبهاي نه چندان شالودهشكن است
رفع اين ترديدها به شيوههاي مختلف ممكن و متصور است، اما صائب ترين طريق، با استفاده از منطق و مبناي خودِ آنها است.
مبناي ترديد سكولارها، «اقتضائات توسعه» است
مبناي ترديد روشنفكران ديني، «دغدغة دينداري» است
مبناي ترديد عملگرايان ديني، «غرض از تشكيل حكومت ديني» است
1. اقتضائات توسعه:
• توسعه سه بخش اصلي دارد:
ارائة تعريفي مشخص از اين مفهوم
ترسيم غايت و هدف توسعه
تمهيد ابزار و شرايط مناسب نيل به آن.
«الگوي توسعه» در معناي موسَّعِ آن نيز چيزي نيست جز ديدگاه منسجم و مفصلي در هر سه جنبة فوق.
سومي از اين اجزا اگر فني و علمي و مديريتي به نظر ميرسد، دو تاي ديگر كاملاً فلسفي و ايدئولوژيكند.
علمْ قادر به تعريفِ توسعه نيست. تعيين غايات و اهداف توسعه بيرون از آن صورت ميگيرد.
تلقي ما از توسعه بر دركي از انسان و جهان و اقتضائات وجوديِ آنها ابتناء دارد كه خود برآمده از نظرگاه فلسفي خاص ماست.
هدف و غايت توسعه نيز ضمن هماهنگي و همْسويي با تعريف، بر نوعي ارزششناسي و ارزشگذاري ابتنا دارد و منبعث از تصميمي مهم در زندگي است؛ لذا صبغة ايدئولوژيك پيدا ميكند.
اتكاي توسعه از پيش و از پس بر بنيانهاي فلسفي و ايدئولوژيك، آن را با دين، البته ادياني با مايههاي فلسفي و ايدئولوژيك مرتبط ميكند و به نوعي نيازمند آن ميسازد.
پس مدعايي كه تلاش دارد با بديهي و عام گرفتنِ معنا و هدف توسعه و تقليل بحث به جزءِ سوم، آن را در تماميتش يك مبادرة علمي، فني و مديريتيِ محض معرفي كند، گزاف و بيپايه است
بر شيوة رايجِ تغافل از بنيانهايِ فلسفي و پنهان داشتنِ اَغراض ايدئولوژيك و عرضة آن در پوشش علم يا رهيافتي فراايدئولوژيك اتكا دارد.
همان رَويهاي كه در عرضه و معرفي پوزيتيويسم و ليبراليسم اِعمال شده است.
پس:
نميتوان پذيرفت كه توسعه همانند علم و تكنولژي و تجارب مديريتي، قابل اخذ و اقتباس جهاني است و صَرفه و صلاح ملل عقبمانده، وارد كردن و الگوبرداري از تجربههاي موفقِ آن است.
به علاوه بايد توجه داشت كه حتي جزء سومِ آن، يعني وجه ابزاري و عملياتي توسعه هم چندان قابل اخذ و اقتباسِ بدون دخل و تصرف نيست؛ چرا كه راهها نسبت به مبادي و غايات لابشرط و خنثي نيستند و هر مركَبي ما را به مقصد منظور نميرساند.
دين نيز فقط مهتمِّ در غايات و اهداف نيست، بلكه بيش از آن، نسبت به راهها و شيوة تحصيلِ آن حساس است.
آن سطحي كه البته از ساية هر نوع گرايش ديني و مرامي خارج ميماند و استقلالش را در هر وضع و شرايطي حفظ ميكند، اقتضائات منطقي و فني راهها و روشهايي است كه انتخاب و اتخاذ شدهاند.
2. دغدغة دينداري:
نقد و ترديد روشنفكران ديني بر قرائتهاي رسمي و سنتي دربارة مداخلات اجتماعي- سياسي دين را در سه محور زير خلاصه كرد:
o در بحث از «اَغراض دين»؛
o در بحث از «قلمرو دين»؛
o در بحث از «راهبرد بسط دينداري».
بررسي و يافتنِ پاسخهاي راهگشا دربارة «اهدافِ» دين، تعيين «قلمرو» و «راهبردِ» مناسب به منظور بسط و تعميق دينداري، نياز چنداني به استنادات و احتجاجات درونديني ندارد؛
اَغراض: جديترين تأمل و ترديد روشنفكران ديني در قبول نقشي فعال براي دين در دنيا، در جامعه و در حكومت، ناشي از دلنگرانيهاي مؤمنانة آنان است از منسي و مغفول ماندنِ «غرض اصليِ دين» در بحبوحة عمل و ميدانداريهاي سياسي- اجتماعي. مسئلهاي كه هم وقوع محتملي دارد و هم آسيبهاي فراوان. اما آيا راه حل آن، اِنعزال كلي دين از صحنة زندگي است؟ يا تعقيب جدي و فعالانة اهداف ديني در زندگي فردي و اجتماعي.
قلمرو: انتظارِ منطقي از «دينِ مدعيِ كمال و تاميّت» آن است كه قلمرو خويش را تا فراگرفتنِ هر چيزي كه زيست و سلوك انساني را متأثر ميسازد، بگستراند يا بيتفاوت از كنار آن نگذرد.
• لزوم رفع خلط از بحث «قلمرو دين» و «انتظار از دين»
• چه كسي قلمرو دين و چه كسي انتظار ازدين را تعيين ميكند؟)
• تاچه حد ما مختاريم كه قرائات حداقلي/ حداكثري، فردگرا/ جمعگرا، عرفاني/ فقهي يا فلسفي يا هر چيز ديگر ارائه دهيم؟
• قلمرو دين بر اساس تلقي ما از دين، همان چارچوبة زيست و سلوك انساني است
• منظور از سلوكي كه اديان ناگزير به تأثيرگذاري بر آن هستند، ارتباطات چهارگانهاي است كه براي هر ذات انساني در ساحت حيات دنيوي متصور است: «ارتباط با طبيعت»، «ارتباط با همنوعان»، «ارتباط با خود» و «ارتباط با ماوراء».
• در مقابل اين تلقي گسترده از حيطة عمل دين، ميتوان از سه تلقي زير ياد كرد:
o نامعتقدين: موهوم دانستن چهارمي
o عرفانگرايان: ديدگاهي كه منحصر كردن دين در چهارمي (سروش)
o معنويتگرايان: ارتباط با خود را مهمتر از بقيه ميدانند (ملكيان).
اگر دين را به ارتباط «با ماوراء» يا «با خود» محصور سازيم: اولاً به دليل يگانگيِ وجوديِ انسان و ثانياً تأثير و تأثراتي كه از هر يك از اين روابط بر سطوح ديگر منتقل ميشود، نميتوان در قبال حيطههاي ديگر بيتفاوت مانْد يا بياعتنايي پيشه كرد .
3. راهبرد: در جايي كه عوامل متعددي دستاندركارِ تأثيرگذاري بر انسان است، بياعتنايي نسبت به تأثيرات آنها و اكتفا به ابلاغ و موعظة صِرف، ره به جايي نميبَرَد؛
o استراتژيِ ابلاغ صِرف
o ابلاغ توأم با نشان دادنِ الگو
o استراتژي ابلاغ و الگو و مواعظ تربيتي كه نميتواند جز معدودي از خواص را كه قادر به راهيابي و درپيش گرفتنِ زيست و سلوكي متفاوت حتي در محيطهاي ناموافق هستند، با خود همراه سازد.
o استراتژي دنبال كردن آنها در بستري مساعد كه رَوية اديان جهاني و عامگرا و سيرة پيامبر عظيمالشأن اسلام (ص) بوده است
o و با اصول ترديدناپذير دانشِ جامعهشناختي و مباني روانشناسي هم همراه است
o الا منظورمان از ديانت، همان روش انزواگزينِ صوفيان و تكاليف سختِ مرتاضان باشد يا همچون جنبشهاي نوپديد ديني است كه خود را براي ميانپردههاي فراغت و تفنن و معنويتْدرماني و نه الگوي زيست و سلوك عرضه ميدارند.
o از طريق تعريف حداقليِ دين به مثابة «تلاش براي تأثيرگذاري بر زيست و سلوك انسان» هم ميتوان بدين نتيجه دست يافت
لازمة تأثيرگذاري:
o اولاً شناختِ انسان است و در نظرگرفتنِ قابليت و ظرفيت و اقتضائات وجودي او
o ثانياً ملاحظة دو وجه ايجابي و سلبي است در فرايند تأثيرات
o ثالثاً تلاش براي أثرگذاري¬ِ مثبت و مورد نظر در بستري كه تأثيرات منفي و مخل، تحت كنترل قرار گرفتهاند.
غرض از تشكيل حكومت ديني:
انگيزههاي محتمل در تشكيل حكومت ديني در چيست؟
برپايي حكومت ديني حتي براي ادياني كه آن را به مثابة يك آرمان مهم تعقيب ميكنند، حُكم هدفي ميانبُرد را دارد و به منزلة ابزار و وسيلتِ نيل به اغراضي والاتر محسوب ميشود و در هيچ مصداقي از اديانِ سياسي- اجتماعيِ تعقيبكنندة آن، هدفي فينفسه مقدس بهشمار نيامده است.
انگيزههاي تشكيل حكومت ديني و برقراري پيوند ميان دين و دولت، به نظر ميرسد از اين شش الگو بيرون نيست:
1. تلطيف قدرت: غرض و هدفِ اصلي در اين الگو، در اختيارگرفتنِ قدرت بوده است و دين، ابزار توجيه و مشروعيتبخشي و همراهسازي مردم با حاكمان. (چندان ربطي به مصداق مورد نظر ما ندارد)
2. ابقايِ دين: انگيزه در اين الگو، كسب حمايت از قدرتِ مستقر براي ابقاي دين، خصوصاً در نخستين مراحل تأسيس و استقرار يا در وضعيتهاي بحراني و وجود تهديد از سوي اديان رقيب است. (تجربة نضجگيري و رشد آيين زردشت، ورود مسيحيت به دربار امپراطوري روم در قرن چهارم و حكومت بودايي آشوكا در هندِ سه قرن قبل از ميلاد/ الگوي اوان تأسيس و استقرار اديان است و براي اديانِ مستقر و داراي تداوم تاريخي نظير اسلام چندان موضوعيتي ندارد)
3. حفظ خلوص نژادي: همراه شدنِ با دولت در اين الگو صرفاً به منظور حفظ قوم و پيروان خويش از مخالطت نژادي با اقوام و آيينهاي ديگر است. (تشكيل حكومت يهودي اورشليم در قبل از ميلاد مسيح و تأسيس اسرائيل در انديشة بنيانگذاران دينيِ آن در قرن گذشته را ميتوان، مبتني بر چنين اغراضي شمرد / طبعاً براي اديان داراي داعية جهاني، بلاموضوع است)
4. ايجاد بهشت زميني: اين غرض بيش از آن كه از سوي اديان و حتي قائلين و فعالين تشكيل حكومت ديني ادعا شده باشد، از جانب مخالفين آن راهبرد و به مثابة يك برچسب مطرح گرديده است. در عين حال از ذهن و نظرِ منتسبشدگان بدان نيز بهكلي غايب نيست. زيرا بديهي است كه نميتوان به مثابة كشوري در كنار كشورهاي ديگر - كه مورد مقايسه هم قرار ميگيرند- حضور يافت و نسبت به وضع رفاه و آسايش مردمان آن بيتفاوت بود. ضمن اين كه نيل به سطحي از تنعم و رفاه و نه لزوماً در حدِّ بهشت زميني، نتيجة طبيعي يك نظام عادلانه و زنده است و تغايري هم با تعقيب اهداف متعاليترِ دين ندارد.
5. گسترش دايرة پيروي: يكي از انگيزههاي مهم اديان در پيوستن به قدرت يا تصاحب آن، در اختيارگرفتنِ ابزار موثرِ قدرت در گسترش قلمرو پيروي و افزايش جمعيت پيروان است. كم نيستند ادياني كه از تصرف اقاليم به شيوههاي مختلف، براي افزودن بر جمعيت پيروان استفاده كردهاند. اين انگيزه كه صرفاً براي اديان جهاني موضوعيت داشته است و فقط، شيوة آن به تبع شرايط، عوض شده است ميتواند يكي از انگيزههاي مطرح براي مصداق مورد بررسي ما در اين مقال، يعني انگيزههاي برپايي حكومت ديني در ايران باشد.
6. تقويت و تعميق دينداري: هدفي كيفي و غايي است/ پياده كردن و عملياتي نمودنِ عقايد و آموزههاي ديني است به تمامه و در بستري مساعد و همراه تا دينداري براي جمعيت هرچه بيشتري از انسانها تسهيل گردد (بيشترين انطباق را با مصداق مورد بررسي ما، يعني برپايي جمهوري اسلامي در ايران دارد و جديترين پرسشها براي تعريض بر عملگراييِ دولتمردانِ اين نظام كه موجب طرحِ ترديدهايي از سوي ايشان در ضرورتِ نقشآفرينيِ دين در الگوي توسعة آن گرديده است، در همين جا مطرح ميشود)
o غرض از تشكيل جمهوري اسلامي به ترتيبِ اهميت و اولويت، مواردِ 6 و 5 و 4 است، «حكومت ديني» از همين جا با مسئلهاي به نام «توسعه» ارتباط پيدا ميكند.
o هدف غاييتر از موارد 6و 5 و 4، همانا متحول ساختنِ انسان است.
o عملگرايانِ مردد در تعقيب اين هدف و عاجز از در انداختنِ الگوي توسعة بديل و فريد و منطبق بر معيارهاي اصيل ديني، ناگزير بايد به اين سؤالات پاسخ گويند كه:
با انصراف از تعقيب اين اغراض، چه توجيهي براي پرداخت آن همه هزينه و صَرف آن همه انرژي و طرح آن شعارها در مرحلة خيزش و فروپاشيِ نظام پيشين براي نيل به حكومتي ديني، وجود داشت؟ همچنين چه اصراري بر جعل و حفظ پسوندِ «ديني» براي حكومتي است كه سوداي تحقق اهداف ديني ندارد؟ اِلا با هدف تلطيف قدرت و همراهسازيِ مردم كه پيش از اين اشاره شد و از ساحتِ اين نظام نفي گرديد.
چگونه ميتوان كسب احتماليِ توفيق نسبي در پيادهسازيِ الگوي ديگران را به حساب چنين حكومتي گذارد و آن را موجب سربلندي دين محسوب كرد؟
عملگرايان ديني با ادامة اين مشي و باقيماندن بر سرِ آن ترديد، اولاً خود را در وضعيتي پارادكسيكال قرار دادهاند و ثانياً حكومت ديني را به نقض غرض دچار ساختهاند.