حیدری مرد علم و ایمان رفت |
عالمی، عارفی مسلمان رفت |
رفت و شهری ز هجرتش به عزا |
نیک مردی ز اهل احسان رفت |
روز روشن به چشم ما تار است |
وقتی آن نور چشم استان رفت |
چون که نخل قدش ز پا افتاد |
عیش و عشرت ز باغ و بستان رفت |
ساقی ار داد جام خون نه عجب |
شور و شادی ز جمع مستان رفت |
نه فقط در عزاست دار عباد |
اشک غم از دو چشم ایران رفت |
گو نخواند غزل به باغ، هزار |
بلبل باغ عشق و عرفان رفت |
رفت در ماه تیر و شهر صیام |
اسوه نخبگان انسان رفت |
جستم از پیر عقل سال وفات |
دست بر سر گرفت و گریان رفت |
داد بر شد ز جمع و «مشفق» گفت: |
«حیدری مرد علم و ایمان رفت» |