عــدم تنفیــر
در سیرۀ آن رسول بشیر و نذیر، تنفیر خلق وجود نداشت. تنفیر یعنی فراری دادن، گریزان ساختن. گاهی دعوت کنندگان به دین، انذار را با
تنفیر اشتباه میکنند و به جای آنکه به حق بخوانند، از آن میرانند. استاد شهید، مرتضی مطهری در این باره مینویسد: «انذار آن وقت
است که عمل سائق را انجام بدهد. یعنی واقعا از پشت سر، این شخص را به سوی جلو براند. ولی عمل تنفیر، یعنی کاری بکند که شخص
فراربکند. مثل اینکه حیوانی را انسان میکشد، بعد چون میخواهد او را بیشتر پشت سر خود براند، نوعی سروصدا میکند که این حیوان
افسار را پاره میکند و فرار میکند. در روح انسان هم گاهی بعضی دعوتها نه تنها سوق دادن نیست، بلکه تنفیر و نفرت ایجاد کردن و فراری
دادن است. و این یک اصل روانی است. بسیاری از اوقات پدران و مادران، بچهها را به جای تبشیر و انذار تنفیر میکنند، یعنی کاری میکنند
که در روح بچه، یک حالت تنفّر و گریز از مدرسه پیدا میشود. لذاست که میبینیم وقتی پیامبر اکرم، معاذبنجبل را به یمن برای دعوت و
تبلیغ مردم فرستادند، به او فرمودند: «یسّر ولا تعسّر و بشّر و لاتنفر» بر مردم آسان گیر و سخت مگیر و نوید دهنده باش و مردم را فراری
مده و در آنها نفرت ایجاد مکن. کاری کن که مردم مزایای اسلام را درک بکنند و از روی میل و رغبت به اسلام گرایش پیدا بکنند. نفرمود: «و
لاتنذر» زیرا انذار جزء برنامهای است که قرآن دستور داده است. کاری نکن که مردم را از اسلام متنفّر کنی، کاری نکن که عکسالعمل روحی
مردم، فرار از اسلام باشد.
دین خدا آسان است، و نباید با اعمال سختگیریهای بیمورد مردم را از دین فراری داد. آن حضرت میفرمود:
بهترین دین نزد خدا، شریعت و دین حنیف و با سماحت و گذشت است.
و همچنین به عثمان بنمظعون فرمود:
ای عثمان! خداوند مرا با رهبانیت نفرستاده، بلکه مرا با شریعت و دین حنیف و آسان و با گذشت مبعوث کردهاست.
آن حضرت با دینی حنیف و با سماحت مبعوث شد و رسالت او چنین اقتضا میکرد و سنّت او نیز بر همین اساس بود:
من با دین حنیف با گذشت مبعوث شدهام و هر کس با سنّت من مخالفت ورزد از من نیست.
او چنین بود: با گذشت و کانون رأفت و رحمت. و روشن است که تنفیر کردن دشوار نیست، تألیف قلوب مشکل است و اگر ایجاد پیوند و
الفت در مسائل مادی امری سهل و آسان باشد، این تألیف قلوب و پیوند نفوس است که کاری سخت و دشوار است. بویژه پیوند دادن و
یکپارچه کردن مردمی فرو رفته در جاهلیت و پیراسته از مدنیّت و درگیر تنازع و تقابل، که او از سر رأفت و رحمت، چنین جامعهای را به تیغ
حلم خویش اصلاح کرد و حق آن است که گفته شود که این اعجاز الهی بود و دست تصرف غیبی دلها را نرم ساخت و مالک نفوس این امر
را سهل گردانید:
و در میان دلهای آنها الفت ایجاد کرد، که اگر تمام آنچه روی زمین است را صرف میکردی تا در میان دلهای آنها الفت بیفکنی نمیتوانستی، ولی خداوند درمیان آنها الفت
ایجاد کرد که او توانا و حکیم است.
رسول رحمت با ملایمت و مدارا دلها را متحوّل و جانها را متمایل به حق کرد. نقل شدهاست که عربی بیابانی به نزد حضرت آمد و از وی
تقاضای چیزی کرد. پیامبر چیزی به او داد ، اما آن مرد راضی نشد و ناسپاسی و جسارت کرد. اصحاب پیامبر از حرکت آن مرد در خشم شدند
و برخاستند تا با او برخورد کنند، ولی پیامبر به آنان اشاره کرد که آرام بگیرند. سپس اعرابی را با خود به منزل برد و مقداری دیگر به او داد و
پرسید آیا راضی شدی؟ مرد عرب که وضع زندگی پیامبر و گذشت و بزرگواری او را دیده بود، گفت: آری، خدا خیرت دهد. آن گاه پیامبر به او
گفت: آنچه تو در مقابل اصحاب من بر زبان راندی موجب خشم آنها شد و مایلم این اظهار رضایت و تشکرت را در مقابل آنها بگویی تا ناراحتی
و خشم آنها نسبت به تو ازبین برود. اعرابی پذیرفت و روز بعد به مسجد آمد. رسول خدا رو به اصحاب خویش کرد و فرمود: این مرد اظهار
میکند که ازما راضی شدهاست، این طور نیست؟ و اعرابی گفت: چنین است. رسول اکرم رو به اصحاب کرد و فرمود: مثل من و این مرد،
مثل همان مردی است که شترش رم کرده بود و میگریخت، مردم برای کمک به او دنبال شتر میدویدند و فریاد میکردند و این کار باعث
میشد بیشتر فراری شود. صاحب شتر مردم را بانگ زد که مرا با او بگذارید که من نسبت به او ملایمتر از شما هستم و خود میدانم با او
چگونه رفتار کنم. پس مشتی علف برداشت و آرام آرام بدون آنکه فریادی کند به سوی شتر رفت و به راحتی مهار آن را در دست گرفت و به
کار خویش رفت. اگر دیروز، زمانی که آن اعرابی جسارت کرد، شما را به حال خود گذاشته بودم، قطعا آن بیچاره را میکشتید در حالی که در
کفر به سر میبرد و اهل آتش بود.